سلام سلام!!
خوبین؟ بعد کلی وقت این من هستم!!فرزانه! زنده! در حال دادن امتحان های نها یی! قشششنگ مشخص که دارم چه تلاش...چی می گن؟؟وافر؟؟؟مضاعف؟هر چی! ازونا می کنم!!!2 روز دیگه امتحان ریاضی دارم و با دلی خجسته در حال وبلاگ نویسی هستم!نیس فرت فرت (فرط فرط؟؟؟) همه می گن آخه تو کجایی؟ بیا آپ کن!نظر پشت نظر که فرزانه جون بیا آپ کن دل ما تنگولیده برات!....دیگه خودم دلم تنگولید برای وبلاگم! اومدم گرد وخاکش رو بگیرم....آخه شاید یه سال یه گرد و خاک اساسی بیاد روش..گفتم "شاید" چون خودم رو می شناسم و می دونم نمی تونم 1 سال خر بزنم حالا هر قدر مهم باشه....می گی چرا؟؟؟چون 1 ماهشم نتونستم! چرا؟؟؟ الان وسط خرداده اینجام....2 روز یه بار می یام نت..به مامانم می گم دارم سی دی امتحان نهایی نگاه می کنم ..می پرم نت!!!(اینارو به کسی نگیا؟؟خب؟؟ بین خودمونه)
تازه خبر این که:
طی یک اقدام مشاورانه و جدی! بچه های سوم رو که ما باشیم به مدت 10 روز از خروس خوان تا بوق سگ مدرسه نگهمون داشتن تا با زدن روزی 10 ساعت خر موفق به اخذ درجه ی دیپلم شویم!!!!!
جدا مایه آبروریزیه!!! من به بچه هام نمی گم اینو که مامانشون برا گرفتن یه دیپلم 100 ساعت قبلش درس خونده!!! 10 شبانه روز!!!(نیس منم کاملا مفید استفاده کردم!)
(البته تو اون مدت فقط وزنم زیاد شد!!!نه بار دانشم! چون مامانم فکر می کرد من چقدر درس خواهم خواند! کالری و گلوکز و اینا خواهم سوزاند و ...نصف کیفی که می بردم تغذیه بود!! همه تو سرویس می گفتن :آخی!!!بمیرم برات!چقدر سنگینه کیفت!تا 9 شب؟؟؟ آخی....
منم قیافم معصوم می کردم و می گفتم:آره! فک کن...همش درس! از 7 صبح تا 9 شب(به کسی نگو که از 8 شروع می شد جدیش و ساعت 8:15 هم مشاورا می دیدن چت کردیم می گفتن بازی!!!!)
آره خلاصه انقده حال داد! حس خوب این که روزی 9 ساعت درس خوندی رو داشتی و در عین حال کلی خنده و تفریح...با سوتی های من!!!!می خوای بدونی؟؟؟آخه یه کم...اشکال نداره؟؟؟اگه زیر 18 هستی (خودم 17 ام!!)به من قول بده بخونیش باشه؟؟؟؟
داشتم نونه سوال عربی می دیدم..مترادف می خواست ...مترادف چی؟؟ َکوِن(kaven) تو پاسخ نامش به قول آقای الف((answer sheet) نوشته بود: کون>>>هستی !!!!
خب خدایی تو بودی نمی خندیدی؟؟؟خب آخه این چیزای مستهجن چیه می ذارن تو این امتحانا؟؟؟خب منه چشم و گوش بسته از کجا بدونم هان؟؟؟(دوستم گفت یه قزوینی بزار تنگش!!!)
یه بار دیگم داشتین کار گروهی می کردیم....داشتم درس رو ترجمه می کردم...خیلی هم خوابم می یومد ساعت 8 شب بود.ببین پشتکارو!!!!! جمله این بود:ان الله خلق انسان و جعله زوجین...فکر می کنی چی ترجمه کردم؟؟؟
""همانا انسان خدا را آفرید و او را زوج و فرد قرار داد!!!""
.
.
.
....؟؟!!!
روز آخر ...29 اردیبهشت خیلی روز بدی بود...همه معلما داشتن خدافظی می کردن...یاد شعری افتادم که روز معلم منو دوستام با هم خوندیم...(البته روو اون آهنگ رضا صادقی ..یه د ل می گه....)
دبیرستان آخرش شد تموم
اما بازم تو به یادش بمون
هر چی داریم و هر جا برسیم داریم از مدرسه مون..
دنیایی که پر رنگ و ریاست
فقط معلم به فکر ماهاست
شعر عشق و زندگی می خونه برامون توی کلاس....
اما بازم سر خطم هنوز
چشماتو به دل گرمم بدوز
با من تو بسوز
دل تنگی هاتو
نده تو بروز
......
یک صبح یه سلام
تو با یه کلام
با تمام وجود می کنی تو صدام
من می شم بیدار
رو آرزوهام
هستم با تو مثل یه سوار....
سلطان قلبم
بی تو خرابم
آواره ی فکر کنکور و تجدید
بنشین و در من
عشقی بنا کن
کانون ذهنم ز فکر تو لرزید...
...
یه دل می گه درس و مشق دیگه بس
یه دل می گه نمی شه که بی درس
یه دل می گه بخون و یه دلم می گه بپر ز قفس
یه دل می گه بشینم تو کلاس
یه دل می گه پاشو از سر جات
یه دل می گه برم و یه دلم میگه نیمکت اونجاست
....
اما بازم سر خطم هنوز
چشماتو به دل گرمم بدوز
با من تو بسوز
دلتنگی هاتو نده تو بروز.....
(می دونم فکر کردی چرته اما شخصا باید بخونم برات قشنگه..
اینو آخر نمایش طنزمون خوندیم...عجب نمایشی بود....مانتوی معلمارو گرفته بودیم ازشون....وااای..چقدر تمرین نکردیم!!! و چه قدر عجیب که خیلی قشنگ اجرا شد!!!!مخصوصا وقتی پرده کنار رفت و همون موقع فرت!!!تخته سیاه نمایش که رو صندلی گذاشته بودیم افتاد!!!!!هه! همه فکر کردن اینم جزو نمایش بوده!!!نمی شه کل نمایش رو بگم براتون..فقط کاش بودین و می دیدن...
خیلی فک زدم...دستم کف کرد!!!امیدوارم همه محصلان امتحاناشونو خوب بدن و غلطاشونو مصحح ها نبینن!!!
پ.ن: